در ادامه مقاله، پنج فیلم دیگر از ۲۵ فیلم برتر قرن ۲۱ را که تا کنون به اکران درآمدهاند را در بخش سوم به شما معرفی میکنیم، فیلم هایی که باید حتما دید. این آثار به کوشش منتقدان مجلهی تایمز و چند تَن از متخصصین حوزه سینما بهعنوان برترین آثار کلاسیکِ سینمای آینده، امتیازدهی شدهاند.
هرچند اطمینان داریم که همهی بینندگان حرفهای و دوستداران سینما با ما هم عقیده خواهند بود، اما میدانیم که ممکن است در بین شما کسانی باشند که انتخابهای جذاب دیگری نیز داشته باشند. در این گشتوگذار سینمایی همراه ما باشید.
برای مطالعه مقاله معرفی ۲۵ فیلم برتر قرن ۲۱ که باید دید – بخش اول اینجا کلیک کنید.
برای مطالعه مقاله معرفی ۲۵ فیلم برتر قرن ۲۱ که باید دید – بخش دوم اینجا کلیک کنید.
بخش سوم
۱۱. درون لوین دیویس Inside Llewyn Davis
نویسنده و کارگردان: برادران کوئن (Joel and Ethan Coen) محصول ۲۰۱۳ (آمریکا)
اینطور که مجلهی تایمز مینویسد، نظرسنجی دربارهی بهترین اثر برادران کوئن با برخورد تند و پرقیلوقال طرفداران آنها شروع میشود و از آنجایی که طرفداران این دو کارگردان بهطور آگاهانهای متعصبانه رفتار میکنند، بهسرعت دچار اختلاف نظر میشوند. جای تعجب دارد اگر بدانید که عدهی زیادی طرفدار فیلمهای ظلم غیرقابل تحمل (Intolerable Cruelty) و بخوان و بسوزان (Burn After Reading) هستند و عدهای دیگر روی فیلم ای برادر کجایی؟ (O Brother, Where Art Thou) و شجاعت حقیقی (True grit) تعصب دارند، اما درنهایت، رقابت واقعی میان سه فیلم «جایی برای پیرمردها نیست»، «یک مرد جدی» و «درون لوین دیویس» است.
منتقدان مجلهی نیویورک تایمز معتقدند که هرچند فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» در جشنوارهها و اسکار اقبال بهتری داشت و با احترام به اقتباس بینظیر از رمان مک کارتی ساخته شده بود، اما آنچه آنها را بیش از این فیلم تحت تأثیر خود قرار داده است، متافیزیک «یک مرد جدی» و دنیای خلسهواری است که در فیلم «درون لوین دیویس» جریان دارد. درنهایت مجلهی تایمز به دلیل داستان دایرهوار و شگفتانگیز، موسیقی متن و حتی کاراکتر گربهی فیلم، به انتخاب «درون لوین دیویس» میرسد؛ فیلمی که روایتگر داستان زندگی یک خواننده و ترانهسرای پیشتاز موسیقی کانتری در دههی ۱۹۶۰ آمریکاست.
۱۲. تیمبوکتو Timbuktu
نویسنده و کارگردان: عبدالرحمان سیساکو (Abderrahmane Sissako) محصول ۲۰۱۴ (فرانسه، موریتانی)
«تیمبوکتو» درامی تأثیرگذار و بیحاشیه دربارهی تأثیر تعصبات مذهبی بر زندگی افراد است. فیلم در کشور زادگاه سیساکو یعنی مالی و شهر تیمبوکتو شکل میگیرد. طبق آنچه کارگردان بیان میکند این کشور آدابورسوم غنی و انسانی دارد و زیر فشار نیرویهای جهادی و تعصبات مذهبی که در خارج از این کشور نشأت میگیرند، نابود شده است. در آغاز به نظر نمیرسد که فیلم محوریت مشخص یا قهرمان اصلی (پروتاگونیست) داشته باشد، درعوض کارگردان سعی میکند تا بیننده را با لحظاتی سرشار از بیعدالتی آشنا کند که او را به نمایش چهرهی چند تکهی افرادی که تحت فشار قرار گرفتهاند، نزدیکتر میکند.
زنی از طول خیابان میگذرد که ظاهر جالبی دارد. بیحجاب است و پشت لباسش پارچهای بلند مانند دنبالهی لباس یک ملکه دارد. به نظر میرسد او در حال مخالفت با نیروهای جهادی است، چون آنها آنقدر افراطی رفتار میکنند که حتی قوانین شریعت را هم زیر پا میگذارند و سعی میکنند به افراد محلی حکومت کنند. آنها موسیقی را هم مانند سیگار یا فوتبال ممنوع کردهاند و مردی که با قانون ممنوعیت فوتبال مخالفت میکند، به ۲۰ ضربه شلاق محکوم میشود. اما اگر هرچیزی را بتوان به اسارت گرفت، تخیل آدمی مهارشدنی نیست. کارگردان در صحنهای شاعرانه پسربچههایی را نشان میدهد که به شوخی با توپی که خودشان ساختهاند، در حضور دو جهادی موتورسوار فوتبال بازی میکنند و این یعنی لحظهی شکست یک باور توخالی!
در این هنگام داستان حولوحوش مرد مسلمانی به نام کیدانه میگذرد که با همسر و دخترش در مزرعهای کوچک نزدیک تیمبوکتو زندگی میکند. افراد فامیل و دوستان و همسایگان این خانواده پس از حملهی جهادیها گریختهاند، اما خشونت، درون کیدانه تهنشین شده است تا زمانی که وقت انتقام فرا برسد. او طی نزاع با مردی ماهیگیر، به او شلیک میکند و پیش از آنکه یک دادگاه جهادی بیرحم بخواهد قوانین شریعت را دربارهی او اجرا کند، محاکمه میشود.
ایدهی ساخت «تیمبوکتو» زمانی شکل میگیرد که طی حادثهای وحشتناک، اعضای یک گروه اسلامی افراطی، زن و مردی مالیایی را به اتهام داشتن روابط نامشروع سنگسار میکنند. سیساکو که یک مسلمان متولد موریتانی و بزرگشدهی کشور مالی است، یک سال بعد تصمیم میگیرد که تیمبوکتو را براساس همین ایده بسازد. هرچند این فیلم یک اثر هنری واقعی است اما بهنوعی ادای دینی است به تمامی مسلمانانی است که امروزه قربانی تروریسم میشوند.
تیمبوکتو یک اثر سینمایی تراژیک است که با نهیلیسم (پوچگرایی) کاری ندارد. کارگردان این فیلم اِبایی از نمایش خشونت ندارد اما هیچگاه هم تحتتأثیر این خشونت قرار نمیگیرد. درعوض او به این خشونت با یک داستان باز و بهوسیلهی بازیهای پایدار و هنرمندانهی بازیگرانش پاسخ میدهد که حاصل همهی اینها تصاویر بصری زیبا و نمایش لحظات خوش و لذتبخش زندگی است که در فیلم شاهد آن هستیم. از طرفی او مدام یادآور میشود که جهادیها هم مانند دیگران، انسانهایی معمولی هستند. چنانکه در صحنهای تأثیرگذار، پیرمردی را میبینیم که بیهوده در پی متقاعد کردن مرد جوانی برای ضبط یک ویدئوی تبلیغاتی برای اسلامگرایان افراطی است. صحنهای که در ابتدا بهطرز عجیبی هم مضحک است و هم باورکردنی! اما درنهایت یادآوری میکند، افرادی که اینچنین در همه جای دنیا دست به کشتار انسانها و جنایات فجیع میزنند، نهتنها هیولاهای عجیب و غریبی نیستند، بلکه مانند بقیه، انسانهایی معمولی هستند.
۱۳. در جکسون هایتس In Jackson Heights
کارگردان: فردریک وایزمن (Frederick Wiseman) محصول ۲۰۱۵ (آمریکا)
فردریک وایزمن کارگردان مستند «در جکسون هایتس» نهتنها یکی از مستندسازان بزرگ عصر ما بلکه کارگردانی صاحب نام است. وایزمن در آثارش به موضوعات مرتبط با نهادهای انسانی، مردان، زنان و کودکان میپردازد و معمولا سعی میکند تا در فیلمهایش از بشریت دربرابر از دست رفتن ارزشهای انسانی در سیستمهای معیوبِ آموزشی، بوروکراسی و انواع تشکیلات حکومتی حمایت کند. «در جکسون هایتس» هم مستندی است دربارهی جامعهی جکسون هایتس در منطقهی کوئیزنیویورک. این مستند شامل روایتهای تصویری از مراکز مذهبی، جلسات همجنسگرایان، جلسات شورای شهر و سازمانهای فعال مردمی مثل سندیکای کارگری است که تحسین بسیاری از منتقدان را به همراه داشته است. یکی از طرفداران آقای وایزمن، مستندسازی به نام آوا دوورنی (Ava DuVernay) است که پیش از ساختن مستند «سیزدهمین» در سال ۲۰۱۶ که به نژادپرستی و نقد نظام کیفری آمریکا میپردازد، چندین بار مستندهای وایزمن را بازبینی کرده است و با سینمای این کارگردان بزرگ کاملا آشناست. مجلهی نیویورک تایمز برای شناخت بهتر این کارگردان و مستند «در جکسون هایتس» مصاحبهای با آوا دوورنی انجام داد که بخشی از آن را در ادامه میخوانیم.
آوا دوورنی: «من دبیرستان را در لسآنجلس کالیفرنیا به پایان رساندم و حس میکردم که فقط مدام از همه چیز اشباع شدهام. پس قبل از همه چیز فرم روایت وایزمن به نظرم جالب آمد. اینکه اولین چیزی که به چشم ما میآید، چیست؟ تنها چیزی که به چشم میخورد، آدمهایی بودند که در سیستمی کاملا متضاد با خودشان، حل میشوند. بهاجبار خودشان را با سیستم وفق میدهند؛ با سیستمی عاری از زندگی و کاملا ماشینی و بیروح؛ و شما تمام اینها را در مستند «در جکسون هایتس» بهخوبی مشاهده میکنید. حرکت دوربین و چیزهایی را که نشانمان میدهد، دوست دارم. هرچیزی تا زمانی که ندانید دقیقا ممکن است دربرابر چه صحنهای قرار بگیرید، جذاب به نظر میرسد. همه چیز تا زمانی که دوربین وایزمن به سراغش نرفته باشد، دوست داشتنی است، اما وقتی او واقعیت را عریان میکند، شما برای اولین بار دربرابر خود واقعی هرچیز، یعنی واقعیت سرد و بیروح قرار میگیرید! حتی نمیتوانستم تصور کنم که اگر پیش از گذراندن دبیرستان، چنین مستندی را میدیدم، چه عکسالعملی داشتم. انگار این مستند را از روی من ساخته بودند.»
۱۴. بچه (به فرانسوی: L’Enfant)
کارگردان: برادران داردن (Jean-Pierre and Luc Dardenne) محصول ۲۰۰۵ (فرانسه و بلژیک)
برخی فیلمسازان شبیه به جهانگردانی هستند که مدام از مکانی به مکان دیگر سفر میکنند. اینگونه فیلمسازان آنقدر گونههای متفاوت فیلمسازی را امتحان میکنند تا به ژانر موردعلاقهی خود برسند. اما برادران بلژیکی، ژانپیر و لوک داردن ترجیح میدهند که همیشه نزدیک خانه و اطراف شهر صنعتیِ سرنِ (Seraing) بلژیک که به شهر فرانسوی معروف است، کار کنند. معمولا داستانهایی که این دو برادر در این منطقه بهدشواری پیدا میکنند، داستانهایی مربوط به فرهنگ عامه و واقعگرایانه است که این دو برادر سعی میکنند تا آنها را با دیدی متفاوت روایت کنند. این دو برادر که تابهحال نیمدوجین از جوایز جشنوارهی کن را از آنِ خود کردهاند، شهرت جهانی دارند و بیشک به همین دلیل یکی از فیلمهایشان در فهرست ۲۵تایی ما قرار میگیرد.
«بچه» اثری قدرتمند و تعلیقی- جنایی است که حالوهوای روحی-روانی جنایتکاری جوان به نام برونو (Jérémie Renier) و همسر باردارش سونیا (Déborah François) را روایت میکند. هرچند که برونو با حضور بچه مشکل دارد و علیرغم میل باطنی خود میخواهد از شر او خلاص شود، اما فیلمسازان ما طوری داستان را روایت میکنند که شما نمیتوانید نتیجه بگیرید که برونو استحقاق پدر شدن را ندارد. برونو کودک را در بازار سیاه میفروشد، اما بعد از مواجه شدن با شوکی که به سونیا وارد میشود، کودک را برمیگرداند اما زن و مرد جوان مدام از هم دورتر میشوند. این فیلم دوستداشتنی شما را در خود حل میکند؛ بهگونهای که غرق داستان میشوید و نفستان برای دیدن اینکه بعدش چه میشود، در سینه حبس خواهد شد. این فیلم میتواند چنان ذهن شما را درگیر کند که به تئوریهای جدیدی در باب مسیحیت، فروپاشی سوسیالیسم در اروپا یا حتی حرکت دوربین برسید. حتی شاید بتوانید تعاریف جدیدی از سینمای اروپا یا روبر برسون یا هر چیز دیگری ارائه کنید.
بخشی از جذابیت سینمای برادران داردن در سادگی داستان و درعینحال عمق روایت آنها خلاصه میشود. مثل «بچه» که موضوع آن روایت واقعیت و مرگ است. روایت این دو برادر کارگردان، داستان مهمترین انتخابهای ناگزیر انسانها، سقوط اخلاقی یا گرایش افراطی آنها به مسیحیت برای تطهیر خویش است. اما در دنیای داردنها، فضیلت به انتخابهای شخصی منجر میشود که این نوع انتخابها به فروپاشی سوسیالیسم در اروپا اشاره دارد. جامعهی رو به انحطاطی که در آن فرد میماند و انتخابهایش!
فیلم برداران داردن غمانگیز است اما ناامیدکننده نیست. درعینحال که دغدغهی اقتصادی، بزرگترین مشکل این زوج جوان است اما آنها به این امر واقفند که در حال ورود به جامعهی دموکراتیک و استفاده از مزایای آن هستند. هرچند که باز هم مشکل بزرگی وجود دارد و آن هم از بینرفتن داراییهای غیرمادی و معنویات است. مذهب، خانواده، انسجام اقشار مختلف جامعه و وطنپرستی، همگی ممکن است قدرت خود را در لوای این جامعهی دموکراتیک از دست بدهند. با فرض فقدان این معیارها و آنچه نامش را تعهد شخصی میگذاریم -بهویژه مسئولیت پدربودن- شاید «بچه» بهنوعی روایتی محافظهکارانه هم به شمار برود.
اینکه این فیلم را اثری محافظهکارانه بدانیم یا درام، به عهدهی خود تماشاچی است. فیلم روی موضوع نگهداری از بچه متمرکز است و ازآنجایی که این تعهداتِ ما نسبت به دیگران است که از ما یک انسان واقعی میسازد، پس لزومی ندارد که ما مانند برادران داردن جهتگیری خاصی داشته باشیم. فقط کافی است بدانیم که بیتعهدی و انداختن تمام مسئولیت بر دوش دولت یا هر نهاد دیگری میتواند چه خطراتی را متوجه جامعه کند.
۱۵. جنس سفید White Material
نویسنده و کارگردان: کلایر دنیس (Claire Denis) محصول ۲۰۰۹ (فرانسه)
ماریا که نقش او را ایزابل هوپر (Isabelle Huppert) بینظیر ایفا میکند، در کشوری آفریقایی و نامعلوم زندگی میکند و برای بقای خانوادهاش دربرابر جدالهای داخلی بر سر کشت قهوه، در تلاش است. داستان فیلم «جنس سفید» دربارهی عشق، قدرت، ارزش به ارث بردن پوست سفید و ویرانی پس از دوران پسااستعماری است. درواقع این اثر فیلمی است که منجر به کشف دوبارهی کارگردانش در آفریقا میشود؛ جایی که کلایر دنیس بیشتر کودکی خود را در یکی از مناطق این قاره و تحت استعمار فرانسه گذراند.
شما میتوانید در فیلمهای دنیس هنر بازیگران را ببینید، چرا که در تمام دوران فیلمبرداری حس آزادی را به بازیگرانش القا میکند تا بتوانند در دنیای بینقصی که برایشان میسازد، خود را شکوفا کنند. داشتن اختیار عمل کافی برای رساندن پیام اثر به بیننده لازم است و باعث میشود که بتوان جزئیات بیشتری را در قالب یک روایت خطی ساده بیان کرد. فیلمهای کلایر دنیس چیزی شبیه به وجود آمدن امواج دریا و سپس درهم شکستن آنهاست.
ادامه دارد…
منبع: چطور